دوست

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟

 

گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...جواب دادم فقط چند تایی

 

پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت : تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن

 

خیلی چیزها هست که تو نمی دونی

 

دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی

 

دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد درست وقتی دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند 

 

دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه

 

صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند

 

اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید

 

پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است ، فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟

 

سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ایستاد

 

با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستی

 

بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتی که تنها هستی تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند

 

کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به تو می بخشد و وقتی مشکلی داری آن راحل می کند وهنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد، غیرقابل تصوراست

 

چقدر خداوند بزرگ است چون درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترینش را به تو ارزانی می دارد ...

سخن روز :  مراقب قلب ها باشیم ، وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم  ، پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم  ، وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم  ، و همچنان تنها می مانیم ، هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند...ژان پل سارتر

پیش داوری

 

 

فرض کنید:

 

روزی به شما این امکان رو میدن که یک رئیس واسه دنیا انتخاب کنین که قادر باشه به بهترین نحو ممکن دنیا رو رهبری و صلح و ترقی و خوشبختی رو برای بشریت به ارمغان بیاره...

سه نفر برای این کار نامزد شدند و شما بگین بین این سه داوطلب کدوم رو انتخاب میکنین!

ولی اولش به یه سوال جواب بدین و بعدش میریم سراغ انتخابمون ، باشه ؟!

 

فکر کنین شما یه مشاور و مدد کار اجتماعی بسیار کار آمدی هستین و یک روز تو دفتر

کارتون نشستین که یه خانوم حامله به شما مراجعه میکنه...

اون هشت تا فرزند داره و از این فرزندان سه تاشون ناشنوا ، دو تاشون کور و یکی از

اون ها عقب افتاده هست...

 

 ضمنا خود این خانوم هم به بیماری مهلکی دچار هست...

 

اون از شما مشورت میخواد که سقط جنین بکنه یا نه ؟

 

شما با تجاربی که دارین و صرف نظر از اعتقادات مذهبی و یا عرفی ، برای این خانوم حامله چه

پیشنهاد منطقی و نه احساسی دارین ...؟!

 

به نظر شما اون باید اون بچه رو سقط بکنه یا خیر؟

 

پس الان شد دو تا سوال : یه رهبر واسه دنیا  و حل مشکل این خانوم حامله

گفتیم که سه تا نامزد برای ریاست دنیا داریم...

 

 

 

آقای شماره یک:

 

با سیاستمدارهای بدنام ورشوه خوار کار میکنه و مشورتش با فالگیر و رمال وغیب گو و منجم هست.

 

به زنش خیانت میکنه و روزی ده لیوان هم مشروبات الکلی صرف میکنه...!

 

 

 

آقای شماره دو:

 

از محلهای کار قبلیش اخراج شده و تا 12 ظهر میخوابه...

 

در دوران مدرسه چند بار رفوزه شده ، تحصیلات آنچنانی هم نداره...

 

روزی یه بطری مشروب میخوره و چاق و بی تحرک هست...

 

 

 

و اما آقای شماره سه:

دولت کشورش بهش مدال شجاعت داده.

 

گیاه خوار و دارای سلامت کامل هست و اهل سیگار و مشروب هم نیست و هیچگونه سابقه بدی هم تا بحال نداشته...

 

بــــــــــــــــــــه چــــــــــــــــــــــــــه کســــــــــــــــی رای میدهـــــــــــــــــــــــید؟؟!!

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

آقای شماره یک : فرانکلین روزولت!

 

آقای شماره دو : وینستون چرچیل!

 

آقای شماره سه : آدولف هیتلر!

 

راستی اون خانوم حامله رو داشت یادمون میرفت...؟

 

اگه به اون خانوم پیشنهاد سقط جنین دادین میدونین اون جنین کی بود که شما پیشنهاد کشتنش رو دادین؟

 

لودویک فان بتهوون نابغه موسیقی...!!!

چه درسی گرفتیم؟؟

 

پیش داوری ، یعنی کاری که همه ما میکنیم از بزرگترین اشتباهات بشریت است...

 

سخن روز :  در تاریخ جهان هر لحظه عظیم و تعیین کننده ، پیروزی نوعی عشق است... امرسون


به شستشو نیاز داری؟

دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند. دخترک حدوداً شش ساله بود. موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد

در بیرون باران بسختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما همگی در آنجا ایستاده بودیم. همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم

ما منتظر شدیم، بعضی ها با حوصله، و سایرین دلخور، زیرا طبیعت برنامه کاری آنها را به هم زده بود

باران همیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم. باران بهشتی گرد و غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد. خاطرات بارش، و چلپ چلپ کردن بیخیال در باران در دوران کودکی به اندرون من سرریز شد و به تکرار آن حاطرات خوشامد گفتم

صدای کم سن و سال و شیرین دخترک آن حالت افسون زدگی که ما را در بر گرفته بود در هم شکست. گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم

مادر گفت: چه؟

دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم

مادر جواب داد : نه عزیزم. ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه

دختربچه لحظه ای صبر کرد و تکرار کنان گفت: مامان، بیا از زیر بارون رد بشیم

مادر گفت: اگر برویم خیس خواهیم شد

دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتی

امروز صبح؟ من کی گفتم

یادت نمیاد؟ وقتی داشتی با پدر در مورد سرطانش حرف می زدی. تو گفتی، اگر خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده، پس در هر حالت دیگه ای هم ما رو نجات خواهد داد

تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کردند. قسم می خورم که غیر از صدای باران چیزی شنیده نمیشد. همه در سکوت ایستاده بودند. هیچکس آنجا را ترک نکرد. مادر لحظاتی درنگ کرد و به تفکر پرداخت. باید چه بگوید؟

ممکن بود یک نفر او را بخاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه او گفته بود بی تفاوت بمانند. اما این لحظه ای تثبیت کننده در زندگی این دختر بچه بود. لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود

مادر گفت:  عزیزم، تو کاملاً درست می گوئی. بیا زیر باران بدویم. اگر خداوند اجازه بده که ما خیس بشویم، خب، فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت

و سپس آن دو دویدند. ما همه ایستادیم و درحالیکه آنها از کنار اتومبیلها می گذشتند تا به ماشین خود برسند و از روی جوی های آب می پریدند نظاره می کردیم. آنها خیس شدند

آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و بطرف اتومبیل خود می رفتند. و بله، منم همین کار رو کردم. خیس شدم. باید لباسهام رو می شستم

شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند، می توانند پول شما، و سلامتی شما را از شما بدزدند. اما هیچکس قادر نیست خاطرات طلائی شما را بدزدد.... پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه خاطراتی شیرین بسازید

برای هر چیزی زمانی هست و برای هر منظوری هم زمانی معین شده است

امیدوارم شما هنوز هم وقت برای دویدن زیر باران داشته باشید

می گویند برای یافتن یک شخص بخصوص فقط یک دقیقه، و برای یافتن ارزش او یک ساعت، و برای دوست داشتن آنها یک روز، و برای فراموش کردن آنها تمامی عمر لازم است

از زمانی که زنده هستی بهره ببر

با دوستانت در تماس باش. شما هرگز نمی دونین کی به هم محتاج میشین

و فراموش نکن که زیر باران بدوی

 

پندهایی از کوروش بزرگ 1

فرزندانم! وقتی من مردم، کالبدم را در زر و سیم و مانند آن نپوشانید؛ زودتر آن‌را در آغوش خاک بسپارید. چه خوشبختی از این بالاتر که تن انسان در دل خاکی که سرچشمه این همه دارایی‌های زیبا و چیزهای نیک و دلپسند است سپرده شود.

در روزگار زندگانیم مانند همه شما به پیروی از روش دیرینه میهنم پای‌بند به این بوده‌ام که حرمت برادران و بزرگتران را نگاه دارم؛ و چه در راه‌رفتن و چه در هنگام سخن گفتن و نشستن، مهتر از خود را بر خود پیش بدارم.

 آیا در دنیا خدمتی برازنده‌تر از این سراغ داری که برادری را یاری کنند و او را گرامی و بزرگ بدارند.

هر برادری که از منافع برادر خود مانند سود خویش پشتیبانی کرد،  به کار خود سامان داده است.

 وابستگی به عشق، از پیوستگی و اسارت در زنجیر سخت‌تر است؛ در بندشدگان آتش عشق، با همه سختی، تاب آن ندارند که دل از دل‌ستان برکنند، بلکه آرزو می‌کنند اسیر دست دلبر بمانند.

مگر ندیده‌اید کسانی که دست خود را به خون هم‌گونه خود آلوده‌اند، چگونه در همه زندگی خویش، زیر هراس خون‌خواهی روح کشتگان دمی آسایش ندارد.

یاران نیک با جور وستم به دست نمی‌آیند بلکه به یاری کردار نیک و پسندیده می‌توان آن‌ها را به دست آورد.

هر کسی باید بکوشد تا یاران هم‌دل؛ فداکار و وفادار برای خویش فراهم سازد.

عصای زرین، فرمانروایی را نگاه نمی‌دارد؛ بلکه یاران یکدل برای پادشاه بهترین و دل‌گرم‌‌ترین پشتیبان هستند.

بیشترین آسیبی که به دشمنتان وارد خواهید ساخت این است که با دوستان خود به دوستی و جوانمردی رفتار کنید.

از تاریخ و سرگذشت‌ گذشتگان پند بگیرید؛ تاریخ دانشکده پند و عبرت است.

همیشه سر مشق خودرا از بین مردانی برگزینید که از راه دادگری و هم‌دلی پیروز شده‌اند؛ از همانند آنان پیروی کنید و بکوشید تا نام نیک از خود به یادگار گذارید.

اگر در راهبرد کارهای کشور کمک خواستی، یاران وهمکاران خود را از بین مردمان بزرگ‌منش و پاک که از نژادخودت هستند برگزین.

هم‌میهنان خودمان بهتر از بیگانگان خدمت می‌کنند و به ما نزدیک ترند؛ آنها بهتر به درد ما می رسند تا کسانی که در مرز وبوم دیگری رشد و نما یافته‌اند.

شکار پلنگ

روزی پلنگی وحشی به دهکده حمله کرده بود. شیوانا همراه با تعدادی ازجوانان برای شکار پلنگ به جنگل اطراف دهکده رفتند.

اما پلنگ خودش را نشان نمی داد و دائم از تله شکارچیان می گریخت.

سرانجام هوا تاریک شد و یکی از جوانان دهکده با اظهار اینکه پلنگ دارای قدرت جادویی است و مقصود آنها را حدس می زند خودش را ترساند و ترس شدیدی را بر تیم حاکم کرد.

شیوانا با خوشحالی گفت که زمان شکار پلنگ فرا رسیده است و امشب حتما پلنگ خودش را نشان میدهد!

ازقضا پلنگ همان شب خودش را به گروه شکارچیان نشان داد و با زخمی کردن جوانی که به شدت می ترسید ، سرانجام با تیر های بقیه از پا افتاد...

یکی از جوانان از شیوانا پرسید: چه چیزی باعث شد شما رخ نمایی پلنگ را پیش بینی کنید؟ در حالی که شب های قبل چنین چیزی نمی گفتید!؟

شیوانا گفت : ترس جوان و باور او که پلنگ دارای قدرت جادویی است باعث شد پلنگ احساس قدرت کند و خود را شکست ناپذیر حس کند. این ترس ها و باورهای ترس آور و فلج کننده ما هستند که باعث قدرت گرفتن زورگویان و قدرت طلبان می شوند. پلنگ اگر می دانست که در تیم شکارچیان ، کسانی حضور دارند که از او نمی ترسند هرگز خودش را نشان نمی داد ...! 

 


سخن روز :  در درون جسارت ، نبوغ و قدرت سحر آمیزی نهفته است .گوته